دوش بر حسب ارادت برای فزونی مروت به بوستان استاد سعادت مراجعت نموده کاو حکایتی آموزنده را از باب هفتمش-در عالم تربیت-مرا مکرمت فرمود.
خلاصه حکایت بدین شرح است که زاهدی اندر خیابان میگذشت.زیبا رویی را دید و....مردم که حالش بدیدند او را ملامت کردندو....زاهد گریزی رندانه میزند و میگوید حال من به سبب....در این حال بقراط براو....!
این مثنوی بسیار ساده و روان است حتما بخوانید!زحمت نوشتنش هدر نره@!هر جا رو هم متوجه نشدید به خودم مراجعه کنید.
۳ نظر
۲۸ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۴۷