اجوبه ی ساده کلام
شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۴۷ ق.ظ
دوش بر حسب ارادت برای فزونی مروت به بوستان استاد سعادت مراجعت نموده کاو حکایتی آموزنده را از باب هفتمش-در عالم تربیت-مرا مکرمت فرمود.
خلاصه حکایت بدین شرح است که زاهدی اندر خیابان میگذشت.زیبا رویی را دید و....مردم که حالش بدیدند او را ملامت کردندو....زاهد گریزی رندانه میزند و میگوید حال من به سبب....در این حال بقراط براو....!
این مثنوی بسیار ساده و روان است حتما بخوانید!زحمت نوشتنش هدر نره@!هر جا رو هم متوجه نشدید به خودم مراجعه کنید.
یکی صورتی دید صاحب جمالبگردیدش از شورش عشق حال
برانداخت بیچاره چندان عرق
که شبنم بر اردیبهشتی ورق
گذر کرد بقراط بر وی سوار
بپرسید کاین را چه افتاد کار؟
کسی گفتش این عابدی پارساست
که هرگز خطائی ز دستش نخاست
رود روز و شب در بیابان و کوه
ز صحبت گریزان، ز مردم ستوه
ربودهست خاطر فریبی دلش
فرو رفته پای نظر در گلش
چو آید ز خلقش ملامت به گوش
بگرید که چند از ملامت؟ خموش
مگوی اربنالم که معذور نیست
که فریادم از علتی دور نیست
نه این نقش دل میرباید ز دست
دل آن میرباید که این نقش بست
شنید این سخن مرد کار آزمای
کهنسال پرورده? پخته رای
بگفت ارچه صیت نکویی رود
نه با هر کسی هرچه گویی رود
نگارنده را خو همین نقش بود
که شوریده را دل بیغما ربود؟
چرا طفل یک روزه هوشش نبرد؟
که در صنع دیدن چه بالغ چه خرد
محقق همان بیند اندر ابل
که در خوبرویان چین و چگل
نقابی است هر سطر من زین کتیب
فرو هشته بر عارضی دل فریب
معانی است در زیر حرف سیاه
چو در پرده معشوق و در میغ ماه
در اوقات سعدی نگنجد ملال
که دارد پس پرده چندین جمال
مرا کاین سخنهاست مجلس فروز
جو آتش در او روشنایی و سوز
نرنجم ز خصمان اگر برتپند
کز این آتش پارسی در تبند
۹۱/۱۱/۲۸
زیبا بود ممنون